جدول جو
جدول جو

معنی خویشتن شناس - جستجوی لغت در جدول جو

خویشتن شناس(خَ دی دَ / دِ)
خودشناس. آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود. (یادداشت مؤلف) : خویشتن شناسان را از ما درود دهید. (منسوب به انوشیروان).
چتر و رکاب امر عنان نفاذ او
زانگه که در ریاضت گردون توسن است
خورشید سرفکنده سر خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است.
انوری.
- خویشتن ناشناس، آنکه حد خود نداند. آنکه از حد خود تجاوز کند. (یادداشت مؤلف). امیر گفت در باب این خویشتن ناشناس چه کرده اند. (تاریخ بیهقی).
، عارف بخود. واقف بقوای درونی خود. کنایه از آنکه بر اثر تربیت بر خود مسلط است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوی / خی تَ شِ)
خودبینی. خودپسندی. تکبر. (ناظم الاطباء) ، معرفهالنفس. (یادداشت مؤلف) : ماده گفت خویشتن شناسی نیکوست. (کلیله و دمنه).
در جدول این خط قیاسی
می کوش بخویشتن شناسی.
نظامی.
خویشتن شناسی نردبان بام معرفت است. (دیباچۀ کلیات سعدی) ، حالت و عمل شناسندۀ حد خود و آنکه پا از گلیم خود بیرون نگذارد. وقوف به اندازۀ خود. وقوف بحدود خود. شناخت ارزش خود. شناخت حدود خود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب. گستاخ. که اندازۀ خود نداند. که از حد خود تجاوز کند: گفت: اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم. (تاریخ بیهقی ص 169). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شأاﷲ که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. (تاریخ بیهقی ص 445). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504)
لغت نامه دهخدا
(خَ خوَرْ / خُرْ)
خویشتن ناشناس. آنکه خود را نشناسد. آنکه حد خود نداند. خودناشناس. آنکه پا از گلیم خود فراتر نهد. آنکه از حد خود تجاوز کند:
خروشید گرسیوز آنگه بدرد
که ای خویش نشناس ناپاک مرد.
فردوسی.
، متکبر. خودپسند
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ شِ)
صفت ناخویشتن شناس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخویشتن شناس
تصویر ناخویشتن شناس
آنکه نفس خودرانشناسد، بی ادب گستاخ: (اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخویشتن شناسی
تصویر ناخویشتن شناسی
نشناختن نفس خویش، بی ادبی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار